هوس باران
سلام کیان جان
خوبی پسر گلم!الان که دارم برات مینویسم ساعت نزدیکه ۷صبحه
شماتوخواب نازی و منم تازه بیدارشدم
عزیزم خوابم خیلی کم شده فکرکنم جنابعالی رو منم تاثیر گذاشتی،جنابعالی که شب زنده داری بعدا خدا بداد من برسه
البته میدونم تو پسر عاقل و ساکت خودمی،
عزیزم اگه بدونی از لحظه ای که بیدارشدم هوس چی کردم.......هوسه بارون
دوست دارم بارون بیاد،خیلی وقته بارون نیومده دلم میخواد بارون بباره برم تو هوای آزاده بارونی نفس تازه کنم،
به خدا بگومامانم هوسه بارون کرده پس برکتتو زودتر بفرست،
قربونت برم که هوساتم مثل گرمای وجودت تو دلم شیرینه.
کلا تو این دوران زیاد هوس و ویار نکردم
اگرم یه ویاری پیش میومدفصلش نبود.
فقط به باباسجاد روم میشد ویارامو بگم که اونم بخاطر کارش بیشتر اوقات پیش ما نیس،البته هروقت میاد کلی برا منو کیان جون سنگ تموم میزاره،عزیزم برا بابایی دعا کن تنش همیشه سالم باشه،سایشم همیشه بالای سرمون،
راستی یشب ساعت سه شب هوسه چایی کردم،اصلا از یادم نمیره یدفه از خواب بیدار شدم هوس کردم چندتا لیوان چای داغ بخورم،
ولی ازون جایی که دیر وقت بود و همه خواب بودن اینکارو نکردم البته زورمم میومد،
این قضیه بخاطر این از ذهنم نمیره چون من درکل اصلا اهل چایی نیستم،خیلی برام جالب بود سه شب هوس چایی کنم،
خلاصه پسرم ویارات منو کشته
اصلا پسرم خاصه هوس هایی هم که میکنه مثل خودش خاصه
عزیزم فرشته ی من فقط چند هفته ی دیگه به زمینی شدنت باقی مونده
ومن بیصبرانه منتظر اون روزم که میوه ی دلمو تو بقلم بگیرم ،
از خدا میخوام تن سالم و عمر با عزت بهت بده،
آمین